تا حالا چند باری شده که شب بیرون از خونه خوابیدم؛ عجیبترینش اون شبی بود که رفتم پارک دانشجو: هر چی میگذشت سردتر میشد لعنتی. دهپونزده نفر دیگه مثل من اومده بودن برای خوابیدن که مشخص بود بعضیاشون هر شب میان. کفشامو درآوردم و کنار آبنماهای بزرگ وسطِ پارک، روی یه نیمکت سبز دراز کشیدم؛ تازه داشت چشمام گرم میشد که یکی از همون کارتونخوابای حرفهای اومد بهم گفت که کفشامو بذارم زیر سرم، وگرنه سریع یده میشه. کفشامو گذاشتم زیر سرم، اما دیگه خوابم نبرد.
احسان رضایی، اون جوری که خودش تعریف میکنه، اون موقعی که تازه اومدهبوده تهران برای کار، تا یه مدت زیادی کارتونخواب حرفهای بوده؛ تعمیرکار کولرگازی و پکیج و آبگرمکنه و الان دیگه یه سوییت کوچیک اجاره کرده تو تهرانسر؛ بهش میگم الان پول ندارم ولی تا آخر هفته جور میکنم بیا این سگمصبو درست کن، دارم یخ میزنم تو این خرابشده؛ پشت تلفن میخنده: «هههههه» بعد مثل همیشه یهو لحنش جدی میشه: «اون پمپش خراب شده، فقط یک و دویست پول قطعهشه؛ دستمزد خودمو میتونم بعدن ازت بگیرم، ولی قطعه رو دیگه باید پول بدی که بتونم بخرم داداش»
قدش از من بلندتره و موهای پرپشت مشکی داره؛ اون موقعی که پیش آقا رسول کار میکردم باهاش آشنا شدم؛ یه کاپشن چرمی خیلی شیک داره که معمولن تنش میکنه و دائماً سیگار میکشه؛ نمیدونم بینشون چی گذشته که هروقت ازش احوال آقارسولو میپرسم سریع میگه خبری ندارم؛ معمولن پُرحرفه، اما خیلی اهل شوخی و خنده نیست؛ گاهی ماجراهای دوره کارتنخواب بودنش رو برام تعریف میکنه؛ میگه الان اگه بخوای کارتنخواب باشی باید حتمن یه باشگاهِ ارزون پیدا کنی که دوش داشته باشه وگرنه تو هوای تهران زود مریض میشی، باید بتونی هر روز دوش بگیری و همچنین یه کتابخونه ارزون پیدا کنی که بذارن با یه کامپیوتر عمومی وصل شی به اینترنت تا بتونی کاراتو بکنی؛ تازه کتابخونه برای وقتکشی هم خیلی جای خوبیه وگرنه بیکاری دیوونهت میکنه. برای غذا هم اصلن نباید پول خرج کنی، رستورانای وسط شهر معمولن بدشون نمیاد باقیمونده غذای مشتریا رو بدن به کارتونخوابا؛ اگه سر و وضع تمیزی داشته باشی که حتا ممکنه یه کاری هم داشته باشن انجام بدی و یه پولی به جیب بزنی.
درباره این سایت