کسرا بور و هیکلی بود، لباسایی میپوشید که به نظرم عجیبوغریب بودن (بیشتر از همه حالم از این به هم میخورد که بدون جوراب کفش میپوشید) و چند تا بیتکوین داشت که بنا به ادعای خودش، عقل خودش رسیده بود بخره؛ بعد که بیتکوین گرون شد، آبش کرد و دلار و یورو خرید؛ هنوزم بین بچهمحلا تنها کسی که میشناسیم که توی زندگیش از دستهچک استفاده کرده باشه کسراس.
پدر پیری داشت اما مادرش نسبتا کمسنوسال بود. یه سالی یادمه بابا مامان کسرا به مناسبت تولدش براش یه پراید خریدن و بهش گفته بودن: «این جایزه ارشد قبول شدنته.» که احتمالن به خاطر این بوده که هر سال موقع تولدش توقع یه چیز گرون نداشته باشه.
کسرا عشق فیلم بود و خیلی هم دنبال این بود که وارد ماجرای کارگردانی و فیلمسازی بشه؛ عاشق مصاحبه گرفتن از آدمای معمولی بود و توی مصاحبههاش درباره هر چرندی که فکر کنید از مصاحبه شونده سؤال میپرسید؛ با همین مصاحبهها چند تا مستند کوتاه ساخته بود و به هر جشنواره دربوداغونی که میتونست فرستاده بود؛ همیشه منتظر بود که تلفنش زنگ بخوره و احیاناً از یه جشنوارهای بهش خبر بدن که رتبهای چیزی آورده، تا این که بالاخره باهاش تماس گرفتن، از طرف بانک؛ بهش گفته بودن که یکی از چکهاش (که الان مبلغش یادم نیست اما خیلی زیاد بود) برگشت خورده.
کسرا وارد یه ماجرای پیچیدهای شدهبود که از حوصله این متن خارجه و سر رودربایستی و یه سری ماجراهای دیگه، حاضر شده بود به یکی از داییهاش یه چک سفید امضا بده و اون هم چک رو به یکی از طلبکاراش داده بود. القصه، مادر کسرا یکی از املاک خونوادگی رو میفروشه و یه جوری قضیه رو فیصله میده.
درباره این سایت